خاطره قیام همگانی 29 بهمن تبریز

نويسنده:دکتر حسین علایی

چکیده:

شاه، قیام مردم تبریز که پس از سفر کارتر رئیس جمهور آمریکا به تهران و جزیره ثبات خواندن ایران شاهنشاهی، صورت گرفته بود را به کمونیست ها و مارکسیست های اسلامی و افرادی که از آن سوی مرزها آمده اند، نسبت داد. او نمی خواست بپذیرد که مردم ایران، خود او و رژیمش را بر نمی تابند و اگر فرصتی بیابند مخالفت خویش را با وی نشان می دهند. این قیام عظیم، برگزاری مراسم چهلم های پی در پی را در ایران به یک سنت و روش موفق به منظور براندازی رژیم شاهنشاهی تبدیل کرد و راهگشای قیام های بعدی مردم در شهرهای یزد و جهرم و کرمان شد. قیام 29 بهمن تبریز بسیار گسترده تر از آنچه در 19 دی در قم اتفاق افتاده بود، انجام شد و حکایت از عمق نفوذ مذهب در بین مردم و ناراحتی عمیق آنها از سلطنت پهلوی داشت و بخوبی نشان داد که رژیم شاهنشاهی از کمترین پایگاه مردمی نیز، برخوردار نیست. این قیام موجب شد تا مردم آذربایجان در مسیر نهضت امام خمینی(ره) یک گام بلند برداشته و شوک عظیمی را به رژیم سلطنتی وابسته به آمریکا وارد کنند و ناقوس سقوط او را به صدا درآورند.
سال 1356 دانشجوی سال سوم دانشکده فنی دانشگاه تبریز بودم. در بهمن ماه آن سال مسئله مهم برای دانشجویان مسلمان، چگونگی برپایی مراسم اربعین شهدایی بود که در روز نوزدهم دی ماه، در شهر قم به دست ایادی رژیم شاهنشاهی مظلومانه به شهادت رسیده بودند. در آن دوران، جامعه ایران در خفقان و اختناق شدیدی به سر می برد. رژیم شاهنشاهی در اوج قدرت و تسلط بر مردم بود و هرگونه جنبش اجتماعی و سیاسی را به شدت سرکوب می کرد. دانشگاه ها نیز تحت کنترل ساواک شاه (سازمان امنیت و اطلاعات کشور) قرار داشتند و دانشجویان نیز از سوی گارد دانشگاه، تحت نظر و مراقبت دائمی بودند. بنابراین تلاش برای برپایی حرکتی از سوی دانشجویان در بزرگداشت شهدای قم، کار ساده ای نبود و این امر دغدغۀ بسیاری از دانشجویان مبارز بود. درست چند هفته قبل بود که بنابر نوشته مطبوعات آن زمان، شش نفر از طلاب و مردم قم در روز 19 دی ماه سال 1356، در خیابان های اطراف حرم حضرت معصومه (ع) به شهادت رسیده و تعداد بیشتری مجروح شده بودند. آنها در حالی که در اعتراض به مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات که علیه حضرت آیت الله العظمی خمینی منتشر شده بود، در خیابان های اصلی شهر قم به تظاهرات آرام پرداخته بودند که با تیراندازی مأمورین رژیم شاهنشاهی، مواجه شدند. لازم به ذکر است که در آن ایام، امام خمینی بزرگترین مرجع تقلید شیعه به حالت تبعید در نجف اشرف در کشور عراق به سر می بردند. مقاله مزبور که با نام مستعار احمد رشیدی مطلق، به چاپ رسیده بود، در پاسخ به ابراز احساسات عظیم مردم ایران به خاطر درگذشت مشکوک فرزند امام، آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان ماه سال 1356 و با دستور مستقیم شاه به داریوش همایون وزیر اطلاعات رژیم شاهنشاهی، منتشر گردیده بود.
من که خود در قم زندگی کرده و دوران تحصیل را در دبیرستان های حکمت و حکیم نظامی گذرانده بودم و با فضای آن روز حوزه علمیه و مردم با صفای آن شهر آشنایی داشتم، تلاش زیادی کردم تا با کمک سایر دانشجویان و علمای مبارز تبریز، در دانشگاه آذر آباد گان و در شهر تبریز، اقدامی در جهت حمایت از قیام مردم قم و هم آوایی با آنان و نیز بزرگداشت شهدای قم صورت گیرد. دانشجویان دانشگاه، دو هفته قبل از 29 بهمن تلاش کردند تا در بازار بزرگ تبریز تظاهراتی در حمایت از آیت الله العظمی خمینی، مرجع بزرگ تقلید مسلمانان جهان که حدود 13 سال از تبعید ایشان به کشورهای ترکیه و عراق می گذشت و نیز در اعتراض به شهادت رساندن فرزند ایشان و همچنین اعتراض به کشتار طلاب و مردم قم در 19 دی، برگزار نمایند. در این حرکت اعتراضی، بازاریان تبریز با اشارۀ آیت الله سید محمد علی قاضی طباطبایی، روحانی مبارز و برجستۀ تبریز، که در آن هنگام، ظهرها در مسجد مقبره بازار اقامه نماز جماعت می کردند، با دانشجویان، همراه شدند. ولی برپایی مراسم چهلم شهدای قم اقدام مهمی بود که از عهدۀ دانشجویان دانشگاه به تنهایی برنمی آمد. پرچمداری را می خواست تا نفوذ کلام وی و محبوبیت الهی او، مردم تبریز را به مسجد کشانده و آنان را در مقابل رژیم سلطنتی شاه به حرکت درآورد. خوشبختانه، تبریز از وجود "خمینیِ آذربایجان" بهره مند بود. ایشان آیت الله قاضی طباطبایی از شاگردان مجاهد و برجسته حضرت امام خمینی بودند، روحانی مبارزی که در جریان قیام پانزده خرداد 1342 از سوی رژیم شاهنشاهی زندانی شده بود و مدت های مدیدی از عمر خود را نیز در تبعید گذرانده بود و به همین خاطر، مردم تبریز او را از جان و دل دوست می داشتند.
مدتی قبل در 12 آبان ماه، مراسم بزرگداشت فرزند ارشد امام خمینی، آیت الله سید مصطفی خمینی در مسجد آیت الله بادکوبه ای در کنار بازار پنبه فروشان تبریز با شکوه زیادی از سوی آیت الله قاضی طباطبایی و با کمک برخی از دانشجویان دانشگاه تبریز برگزار شده بود. مردم تبریز در این مراسم با حضور گسترده خود نشان دادند که برای مخالفت با اقدامات رژیم شاهنشاهی و نیز شکستن جو پلیسی و امنیتی حاکم، آمادگی لازم را دارند. گرچه ساواک تعدادی از دانشجویان شرکت کننده در این مجلس ختم از جمله آقای حمید صفاری دانشجوی دانشکده کشاورزی را دستگیر نمود ولی روحیه انقلابی در بین دانشجویان نیز در حال افزایش بود. روزهای پس از جنایت 19 دی، تعدادی از علمای مبارز در برخی از مساجد بازار تبریز و همچنین مسجد سید حمزه و مسجد شعبان که آیت الله قاضی طباطبایی نمازهای جماعت مغرب و عشاء را در آن اقامه می کرد، به طرح جنایات رژیم شاهنشاهی به صورت تلویحی پرداخته بودند و زمینه لازم را در بین مردم برای برپایی یک حرکت گسترده ی اسلامی به وجود آورده بودند.
مراجع عظام تقلید و علمای بزرگ قم، با صدور اعلامیه هایی چهلمین روز شهادت شهدای 19 دی را، روز عزای عمومی در سرتاسر ایران اعلام کرده بودند. با این وجود گذشت حدود 40 روز از جنایت جلادان شاه در قم، زمینه لازم را در افکار و اذهان مردم متدین تبریز برای اعتراض به فجایع عُمّال رژیم شاهنشاهی به وجود آورده بود.
آیت الله قاضی طباطبایی نیز به همراه برخی علمای دیگر تبریز از جمله آیات و حجج اسلام آقایان سید حسن انگجی، جعفر اشراقی، یوسف هاشمی، عبدالحمید شربیانی، عبدالمجید واعظی، عبدالحسین غروی، کاظم دینوری و عبدالله سرابی طی صدور اعلامیه ای، از مردم دعوت کردند تا برای بزرگداشت شهدای قم در روز شنبه 29 بهمن ماه، مطابق با 10ربیع الاول 1398 هجری قمری ضمن تعطیل کردن خیابان ها و بازار در مسجد قزلّی در خیابان فردوسی و در مدخل بازار تبریز گردهم آیند.
در روز جمعه تعدادی از دانشجویان در مسیر کوهنوردی به چاره اندیشی برای برنامه 29 بهمن پرداخته و تصمیم می گیرند تا به طور دسته جمعی از دانشگاه حرکت کرده و به مسجد قزلی بروند. در این راستا تلاش زیادی شد تا به مناسبت چهلم شهدای قم ، ابتدا دانشجویان در دانشگاه تبریز دست به تجمع و تظاهرات اعتراضی بزنند و سپس دسته جمعی به سوی مجلس بزرگداشت اعلام شده از سوی علمای تبریز حرکت نمایند. گرچه عملاً همه کلاس ها تعطیل شد ولی امکان برپایی چنین حرکتی به وجود نیامد و فقط صدای یک بمب صوتی ضعیف در فضای دانشگاه، توجه همه را به یاد شهدای قم جلب نمود. دانشجویان مبارز از جمله آقایان علی اکبر مهدوی پور (شاه بیگ) و مرتضی بوجاری و حسن نوربخش دانشجویان دانشکده کشاورزی و عباس خامه یار و حسام صفویه دانشجوی دانشکده علوم و محمد علی افتخار دانشجوی دانشکده فنی و هاشم صدری و سید مهدی موسوی دانشجویان دانشکده دارو سازی به صورت جداگانه خود را به مرکز شهر برای شرکت در مجلس ترحیم شهدای قم به ابتدای بازار رساندند. من هم برای ساعت حدود 9 صبح، خود را به جلوی مسجد حاجی میرزا یوسف آقا (قزلی) در ابتدای خیابان فردوسی رساندم. از حضور انبوه مردم گرد آمده در آنجا تعجب کردم و به خوبی فهمیدم که شعور و احساس مذهبی مردم، تنها امکان و قدرتی است که می تواند به راحتی اقشار مختلف را دورهم جمع نماید.
مأمورین شهربانی رژیم شاه از ترس حضور گسترده مردم در مراسم بزرگداشت شهدای قم، درب های مسجد را بسته بودند و در مقابل اصرار برخی از روحانیون و جوانان برای باز کردن خانۀ خدا به روی خلق خدا، اقدام به اهانت به مسجد و مردم کردند. سرگرد حق شناس، رئیس کلانتری 6 بازار تبریز با اهانت و پرخاش، خطاب به مردم حاضر در جلوی مسجد، جمله ای با این مضمون گفت: "چرا می خواهید وارد این طویله شوید؟!" این سخن، آغاز واکنش خشم آلود مردم با غیرت حاضر در جلوی بازار بود. رئیس کلانتری در واکنش به عصبانیت مردم به ناگاه، با اسلحه کلت کمری خود به سوی آقای "محمد تجلّی" یکی از دانشجویان دانشگاه که در جلوی درب مسجد ایستاده بود، شلیک کرد و او را به شهادت رساند. بلافاصله پیکر این شهید مظلوم، در جلوی مسجد بر روی دستان مردم خشمگین و عصبانی قرار گرفت و به ناگاه شرایط و اوضاع دگرگون شد. مردم که چنین جسارتی را با چشمان خود از سوی عوامل رژیم دیکتاتوری مشاهده کردند، یاحسین گویان به خیابان های شهر سرازیر شدند. تا آن روز چنین جمعیت عظیمی را یکجا و هماهنگ و همدل و هم جهت با یکدیگر، ندیده بودم. در این لحظه به یکباره، همۀ شهر یکپارچه اعتراض و اعتصاب و فریاد شد. در اولین لحظات شروع اعتراضات، یک موتورسیکلت و یک اتاقک پلیس و یک جیپ شهربانی در جلوی بازار از سوی مردم خشمگین به آتش کشیده شد و سیل جمعیت از هر سو در خیابانها سرازیر گردید. به همراه جمعیت در حرکت بودم که ناگهان متوجه شدم ساعتهای زیادی است در حال تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی هستیم و کیلومترها در خیابان های مختلف، راه پیموده و حرکت کرده ایم. در آن روز تا حوالی میدان راه آهن با مردم به شعار دادن علیه رژیم شاهنشاهی پرداختیم. با دوست دانشجویی از اهالی شمال به نام آقای "محمدی یا محمد پور" در طول مسیر همراه بودیم. از خوشحالی حضور مردم در مخالفت با سلطنت پهلوی در پوست خود نمی گنجیدیم سایر دانشجویان هم هر کدام در مسیری در سیل خروشان مردم در حرکت بودند. آقای اکبر شاه بیگ به سمت دانشگاه، اعتراضات مردم را همراهی می کرد و می گفت که برخی از مردم به بالای کوه عون ابن علی رفته و دکل تلویزیون را انداختند تا صدا و سیمای شاهنشاهی قطع شود. در فضای دانشجویی هیچگاه کسی فکر نمی کرد که مردم اینگونه وسیع و پرجوش و با خروش و خودجوش به یکباره فضای شهر را از دست رژیم شاهنشاهی خارج کنند. به نظر می رسید که قوای انتظامی و امنیتی و نظامی شاه در آن روز به طور کامل غافلگیر شده اند. آن روز شهر در دست مردم بود و تا سه چهار ساعت اکثر نیروهای شهربانی از جلوی مردم فرار کرده و به کلانتری های خود فرار کردند. در آن روز، هر کجا که نمادی از رژیم شاهنشاهی به چشم می خورد، خود را از دید و چشم و خشم مردم پنهان می کرد. مردم در مسیر خود به هر آنچه که مظهر حاکمیت و فرهنگ شاهنشاهی بود، حمله می کردند؛ به یکی از دفاتر حزب رستاخیز، حزب شه ساخته، در محلۀ امیرخیز و در انتهای خیابان شتربان حمله شد؛ در تلاش برای پایین کشیدن مجسمه شاه از میدان دانشسرا یک نفر به دست مأمورین ساواک به شهادت رسید. مردم به مراکز فساد و انحطاط مثل مشروب فروشی ها و برخی از سینماها که فیلم های فاسد را نشان می دادند، یورش بردند، به برخی از بانک ها از جمله بانک صادرات که مالک آن را یک بهایی وابسته به رژیم شاهنشاهی به نام هژبر یزدانی می دانستند نیز حمله می کردند ولی هیچ کس به اموال عمومی صدمه ای نمی زد، به طوری که پول های اسکناس دست نخورده در درون بانک ها باقی می ماند. مردم به صورت خودجوش حرکت می کردند و شعار می دادند. به ظاهر کسی یا گروهی، سازماندهی آنها را بر عهده نداشت، ولی آنچنان منظم و با صلابت و با دقت حرکت می کردند و شعار می دادند که انگار همه چیز از قبل هماهنگ شده است. البته یک نوع سازماندهی مسجدی و مردمی در این تظاهرات گسترده به چشم می خورد. مردم در رفتار خود و در شعارهای خود نشان دادند که "چه چیزهایی را نمی خواهند" و "چه آرمان هایی دارند و به دنبال چه چیزی هستند". شعارها عبارت بود از: "لا اله الا الله" ، "یاحسین " ، " یا شاسین خمینی"، "صلوات" ، "یاصاحب الزمان" ، "الله اکبر" ، "درود بر خمینی" ، "مرگ بر شاه" و " ایستمیروخ بیز، شاهی والسّلام" یعنی ما شاه نمی خواهیم.
گرچه از ظهر به بعد علاوه بر مأمورین ساواک و کلانتری ها، نیروهای ژاندارمری نیز وارد عمل شده و تعدادی از تانک های ارتش هم برای اولین بار وارد شهر شدند و بنا به دستور شاه در مقابله مردم قرار گرفتند ولی تا غروب آن روز، شهر عملاً در اختیار مردم بود. شاه می خواست نشان دهد که پلیس و ارتش در خدمت مردم نیستند بلکه در اختیار شاه برای سرکوب مخالفین رژیم شاهنشاهی هستند. به هر حال مردم در آن روز طعم آزادی از رژیم استبداد و اختناق را برای چند ساعتی چشیدند. به طور آشکاری غیرت مردم آذربایجان در روز 29 بهمن بجوش آمده بود و دیدن روحیات زیبای آنان و انگیزه های پرخروش اسلامی شان، هر ناظری را به وجد می آورد و موجب افزایش فضای حماسی در شهر می شد. شب که به ساختمان خوابگاه "شاهید" در روبروی درب غربی دانشگاه برگشتم، وقتی به اتاق 309 که محل سکونت من و حدود 8 نفر دیگر از دانشجویان بود رفتم، اکثر دانشجویان آنجا را ترک گفته بودند. بعد از مدتی، فردی را که به پایش تیر خورده بود به اتاق ما آوردند. او یحیی صفوی نام داشت که فارغ التحصیل دانشکدۀ علوم تربیتی دانشگاه تبریز بود و در حین عبور با پیکانی که آقای حمید سلیمی آن را می راند در چهار راه منصور از سوی ساواکی ها که در تعقیب تظاهر کنندگان تیراندازی می کردند، گلوله ای به خودروی ایشان اصابت کرده بود و در داخل خودرو از ناحیه پا مجروح شده بود. او به همراه آقای حمید سلیمی از منزل اجاره ای آقای حسام صفویه برای دیدن اوضاع به خیابان آمده بودند. آقای مهندس حمید سلیمی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در جریان جنگ تحمیلی و در عملیات والفجر 8 در اواخر بهمن ماه سال 1364 به شهادت رسید.
مدتی بعد، دوست دیگری به نام آقای بهرام محسنی که دانشجوی رشتۀ جغرافیا بود و وی نیز از ناحیه پا، در حین تظاهرات 29 بهمن تیر خورده بود را به اتاق ما آوردند. علت انتقال مجروحین به اتاق ما، این بود که بیمارستان پهلوی در جلوی خوابگاه شاهید قرار داشت و برای گیر نیفتادن دانشجویان زخمی، آنها را بعد از پانسمان اولیه ، فوری از بیمارستان خارج می کردند تا به یک محل امن برسانند. یکی از دانشجویان پزشکی به نام آقای محمد هاشمی در مداوای اولیۀ زخمی ها تلاش زیادی می نمود. افراد تیر خورده را بلافاصله، از ترس هجوم مأمورین ساواک به خوابگاه و از آنجا نیز به محل مطمئن و امن تری انتقال می دادند.
اذان صبح که برای اقامه نماز از خواب برخاستم، به ناگاه مامورین ساواک به اتاق 309 هجوم برده و مرا با اسم صدا کرده و وقتی از شناسایی من اطمینان یافتند، به بازرسی کمد و اتاق و وسایل شخصی من پرداخته و پس برداشتن نوارهای سخنرانی آقای فلسفی، مرا با چشمان بسته و با سرعت، به جرم برنامه ریزی و شرکت در تظاهرات 29 بهمن، به مرکز ساواک تبریز انتقال دادند. در سلول انفرادی ساواک متوجه شدم که تعداد دیگری از دانشجویان و مردم شرکت کننده در تظاهرات چهلم شهدای قم را به زندان ساواک آورده اند. من جزو 15 نفر از اولین کسانی بودم که ساواک با اسم و مشخصات معین، به دنبال آنها آمده و آنان را دستگیر کرده بود. این اولین بار بود که چهرۀ واقعی رژیم شاهنشاهی را از نزدیک می دیدم. در آن زمان شاه می گفت که در کشور، فضای باز سیاسی ایجاد شده است و شکنجه از زندان ها برداشته شده است ولی ورود من به زندان ساواک با پذیرایی چَک و لگد، دست بند قپانی و بطری نوشابه همراه بود و در همان لحظات اول سر و صورتم خونین گشت و به خوبی دریافتم که معنی شکنجه، چیزی فراتر از این نوع رفتارهای خشن و حیوانی است و این حرکات و اقدامات جزء اقتضاء ذاتی مامورین ساواک می باشد.
نیش عقرب نه از ره کین است اقتضاء طبیعتش این است
چهرۀ وحشتناک یکی از ساواکی های سبیل کلفت به نام " نادری" که وقتی دریچۀ سلول مرا باز می کرد، به یاد شمر ذی الجوشن می افتادم، هنوز از خاطرۀ من پس از گذشت سالیان دراز، پاک نشده است. البته اسم واقعی این فرد، حسن بهادری بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی دستگیر شد ولی توانست از زندان فرار نماید.
آرام آرام افراد بیشتری از اقشار مختلف مردم را دستگیر و به زندان می آوردند، از جمله یکی از دانشجویان دانشکدۀ ادبیات که دستش تیر خورده بود به نام آقای حسین علی نژاد را به کنار سلول من آوردند. دوستان دانشجوی دیگری را نیز از جمله آقایان نادر نوری، علی قیامتیون، سید محمود دهنوی، حسام الدین صفویه، محمد علی صائمی، محمد صفری، حمید فیروزه، حسن برنا و ... را در روزهای بعد دستگیر کردند که از صدای آنها توانستم از پشت دیوار سلول به هویت برخی از آنان پی ببرم. حجت الاسلام والمسلمین آقای ابراهیم رازینی همدانی را نیز که از تبریز عبور می کرد به تصور حضور در تظاهرات 29 بهمن دستگیر و به سلول دیگری در مجاورت سلول من در ساواک آوردند.
لازم به ذکر است که از دانشجویان زندانی فوق، آقای نادر نوری بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به دست اعضای سازمان منافقین خلق در تبریز ترور و به شهادت رسید.
به محض دستگیری من، دوست عزیزم آقای اکبر شاه بیگ (مهدوی پور) که او نیز اهل قم بود پس از دو سه روز به قم رفته و والدین مرا در جریان گذاشت و باعث شد که اعلامیه های حضرت امام و کتاب هایی که از دید رژیم شاهنشاهی، مضرّه به حساب می آمد را از منزل جمع آوری و به جای دیگری منتقل نمایند. مادرم می گفت ساواکی ها به منزل مراجعه کردند و همه کتاب ها و وسایل منزل را بهم ریختند ولی چیزی که بدرد آنها بخورد و بتوانند علیه من استفاده کنند بدستشان نیفتاد.
پس از مدتی زندانی بودن و پایان بازجویی ها در ساواک، بدلیل فراوانی شمار زندانیان، تعدادی از آنها از جمله مرا به زندان پادگان تبریز منتقل کردند. در آنجا با یک سرباز زندانی برخورد کردم که منتظر اعدام بود. او " احمد احمدی" نام داشت و اصالتاً اهل قم و ساکن حوالی منطقه نازی آباد تهران بود. آنگونه که خود می گفت، از دستور افسر مافوق برای تیراندازی به سوی مردم در تظاهرات 29 بهمن تبریز خودداری کرده و در عوض به سوی فرماندهان خود تیراندازی نموده بود. او را در سلولی انفرادی و با هوای سرد نگهداری می کردند. ما را در یک سلول نسبتاً عمومی، در کنار سلول وی جای داده بودند و گاهی اوقات برای رفتن به دستشویی می توانستیم او را دیده و سخنان مختصرش را بشنویم. بعدها که از زندان آزاد شدم متوجه گردیدم که آن دلیرمرد به دست جلادان رژیم شاهنشاهی اعدام شده است.
در مجموع در قیام مردم تبریز در روز 29 بهمن 1356، 14 نفر به شهادت رسیده و بیش از یکصد نفر نیز زخمی شدند و نزدیک به هزار نفر هم بازداشت گردیده و به زندان افتادند. ساواک برای حدود 600 نفر از این دستگیر شده گان، پرونده تشکیل داد. شهدا و مجروحین و دستگیر شدگان از همۀ اقشار ملت بودند، کارگر قالی بافی، بازاری، دانشجو، کشاورز و سایر مردم عادی که سن آن ها بین 17 تا 65 سال بود.
شاه، قیام مردم تبریز که پس از سفر کارتر رئیس جمهور آمریکا به تهران و جزیره ثبات خواندن ایران شاهنشاهی، صورت گرفته بود را به کمونیست ها و مارکسیست های اسلامی و افرادی که از آن سوی مرزها آمده اند، نسبت داد. او نمی خواست بپذیرد که مردم ایران، خود او و رژیمش را بر نمی تابند و اگر فرصتی بیابند مخالفت خویش را با وی نشان می دهند. این قیام عظیم، برگزاری مراسم چهلم های پی در پی را در ایران به یک سنت و روش موفق به منظور براندازی رژیم شاهنشاهی تبدیل کرد و راهگشای قیام های بعدی مردم در شهرهای یزد و جهرم و کرمان شد. قیام 29 بهمن تبریز بسیار گسترده تر از آنچه در 19 دی در قم اتفاق افتاده بود، انجام شد و حکایت از عمق نفوذ مذهب در بین مردم و ناراحتی عمیق آنها از سلطنت پهلوی داشت و بخوبی نشان داد که رژیم شاهنشاهی از کمترین پایگاه مردمی نیز، برخوردار نیست. این قیام موجب شد تا مردم آذربایجان در مسیر نهضت امام خمینی(ره) یک گام بلند برداشته و شوک عظیمی را به رژیم سلطنتی وابسته به آمریکا وارد کنند و ناقوس سقوط او را به صدا درآورند. شاه می خواست تا با تعویض استاندار آذربایجان شرقی و تغییر رئیس شهربانی آن استان و نیز اعزام جمشید آموزگار نخست وزیر وقت به تبریز، قیام 29 بهمن را یک حادثه بنامد ولی او نتوانست از تکثیر این حادثه به حوادث بعدی جلوگیری نماید. قیام گسترده مردم در 29 بهمن، نشان داد که روحانیت قدرت عظیمی است که می تواند به خاطر خداوند، مردم را برای انجام تکلیف الهی به خیابان ها بکشاند و این قیام که امام خمینی آن را قیام همگانی مردانه در مقابل ظلم و بیداد خواند نشان داد که این، فقط حضور انبوه آحاد مردم است که می تواند عظیم ترین هیجانات و حماسه ها و نهضت ها را در خفقان آمیزترین شرایط، خلق کند و آن را تداوم بخشد. امام خمینی با پیام خود در 8 اسفند 1356 با تجلیل از مردم آذربایجان در برپایی قیام 29 بهمن، راه را برای تداوم نهضت اسلامی در سایر شهرهای ایران، بازکردن و نوشتند که الیس الصبح بقریب ؟
به اینگونه آذربایجان، نقش برجستۀ خود را در برپایی انقلاب اسلامی، ایفا نمود و وفاداری خود را به اسلام، فراتر و بالاتر از هرچیز به همگان نشان داد.
منبع: www.irdc.ir